سلام

وایساده بودم تو آشبزخونه و داشتم برای خودم بستنی می ریختم که مثلا خستگی انگلیسی فکر کردنم در بیاد!!! و فکر می کردم به خوزستانی های عزیز که تو این گرما از خونه زندگیشون آواره هستن و الان چقد دلشون این بستنی رو می خواد!!!

یکباره دیدم صدای بال بال زدن کبوترامون میاد

معمولا هر روز وقتی بیدار میشیم درِ لونه شون رو باز می کنیم و آزادن تا غروب! به غیر از طوقی و خانمش !!! دو تا جوجه حدودا یک ماهه هم هستن که تازه دو روزه دارن از لونه اشون میان بیرون و یک کم دون می خورن. طوقی و خانمش هم صبحا عادت دارن یک کم تو حیاط بال بال میزنند اما معمولا تا جوجه هاشون کوچیکن پرواز نمی کنند دور بشند. (جوجه های قبلیشون وقتی بزرگ میشدن، دسته جمعی با هم میرفتن گردش!!!)

اما این صدای بال زدنشون نشون میداد دارن بالا پایین میرن. توجه ام جلب شد و رفتم ببینم تو حیاط چه خبره!

دیدم طوقی از رو دیوار اومد پایین و خانمشم رو پله ها نشسته! خیالم راحت شد.

تا اومدم برگردم یکباره دیدم یک گربه ی ناجنس!! داره میاد وسط حیاط قلبم وایساد.

فورا با سر و صدا فراریش دادم. اما جوجه ها تو لونه نبودن پریدم تو حیاط که دیدم طفلی ها رفتن زیر لونه اشون که حدود بیست سانتی ارتفاع داره قایم شدن. البته زیر لونه یه وسیله هست و دید نداشت ، این طفلی هام گوشه چسبیده بودن به دیوار.

هر کار کردم بیرون نیومدن!!! راستش بعد از شیش ماه هنوز دل ندارم تو دستم بگیرمشون. نمی ترسم ولی لمس بدن ظریفشون تو دستام سخته! الانم از ترسم مرتب بهشون سر میزنم!

یعنی بستنیه رو این آقا گربه هه کوفتم کرد :))) (عمرا اگه خانم بوده باشه!!!!!)


+ما که کاره ای نیستیم اما چون سرپرستی این حیوونکیا تو دستمونه چقده نگرانشون میشیم، ببین خدا چه مدلی نگران ماست که هم خالقمونه هم رازقمونه و هم خلاصه همه چی مون دست خودشه!



مشخصات

آخرین جستجو ها