سلام

کنترل ذهنم از دستم خارج شده نمی دونم چه باید بکنم.

بخاطر لکچری که دیروز داشتم، یکی دوهفته مخصوصا هفته ی گذشته تماما ذهنم درگیر بود. تمام مدت انگلیسی فکر می کردم، انقدر که مثل این کارتون ها که ابرهای بالای سرشون رو با دست محو می کنند، باید تلاش می کردم افکار بریشان و مزاحم رو از مغزم دور کنم تا بتونم رو کارهای دیگم تمرکز کنم.


موضوع لکچر، معرفی کتاب بود. دوستانم هر کدوم یک کتاب انتخاب کرده بودن اما من سه تا!!!

کتاب " وقتی مهتاب گم شد" در مورد جانبازِ شهید علی خوش لفظ! کتاب "عمار حلب" در مورد شهید محمد حسین محمد خانی، از مدافعان حرم! و کتاب " خاطرات سفیر" از خانم شادمهری. هر سه رو خیلی دوست داشتم و بشدت برام مهم بودن.

دلم می خواست تمام حسم رو در مورد این کتاب ها بگم، اما وقتی مخاطبت رو درست نمی شناسی و نمی دونی اصلا موضوع این کتاب ها براش ارزش هست یا ضد ارزش؟! خوب قاعدتا کل حالت رو تحت تاثیر قرار میده و در بی مزه ترین حالت ارائه میدی!

مخصوصا که از شانست برق بره و در زیر نور چراغ گوشی استاد، با زحمت بتونی دوستانت رو ببینی!

در مجموع اصلا راضی نبودم از خودم. چون بیش از توانایی رسوندن مطلب، مهم رسوندن حال این کتاب ها بود که در هر دو به نظرم ناموفق بودم.

به نظرم رسید بشدت بی حوصله گوش دادن :(


بنابراین تصمیم گرفتم برای لکچری که با موضوع آزاد داریم و باید بعد از عید ارایه بدیم، یک موضوع ساده و دم دستی انتخاب کنم. راستش قبلا مد نظرم بود در مورد موضوع " جدایی دین از ت، آری یا خیر؟ " صحبت کنم، اما این موضوع نیاز داره به مخاطبی که این موضوع براش مهم باشه، و اهل تفکر باشه! حتی اگر مخالف نظر من باشه بهتره از یک آدم بی تفاوت!

حالا موضوع دم دستی چی میتونه باشه؟ مثلا در مورد " بهار" حرف بزنم چطوره؟! :)))



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها