سلام

شنبه شب بود، رفته بودیم برای نماز مغرب و بعدش تو حیاط حرم، کنار یکی از دوستان همراهمون نشسته بودیم به گب زدن همسر زنگ زد که باشو بیا بریم برای شام! بعد آروم گفت غذای حضرتی بهمون دادن!!!

سه رو آخر سفرمون رو مهمان یه اردو بودیم. دوستان داخل اردو گفته بودن یه وعده غذای حضرتی خواهیم داشت، اما مسیول گفته بود اسم شما جزو لیست غذا نیست :( و ما هم دل کنده بودیم!

حالا زنگ زده بود و دو تا برگه ی غذای حضرتی برامون آورده بود فکر کردیم باید بریم صحن آزادی، رفتیم گفتن صحن غدیره. بدو بدو رفتیم صحن غدیر. دو تا غذا داشتیم اما گفتیم عیب نداره خوب، شامه، سه تایی سیر میشینم!

تقریبا آخرین نفرها بودیم که وارد سالن شدیم.

راهنماییمون کردن انتهای سالن یه آقایی اومد برگه هامون رو گرفت و رفت که غذا بیاره! یه ربعی نشستیم و تقریبا دور و برمون همه غذاشون رو خوردن و رفتن اما از غذای ما، خبری نشد!!!

همسر جان رو فرستادیم برای بی گیری! ظاهرا اون قسمت ما آخرین گروه بودیم نشستیم و بکل فراموشمون کرده بودن. بالاخره غذا رو آوردن! خادم مسیول غذا کلی عذر خواهی کرد و گفت عوضش روزیتون سه تا غذا شد! و جلوی هر کدوممون یه قرمه سبزی خوشمزه گذاشت. :)

و اینجوری شب آخر ِسفرمون، مهمان سفره ی حضرت شدیم


+  تو ایام ماه مبارک هم دو سه مرتبه مهمان حضرت شدیم، البته توسط دوستان خادمی که سهم غذای خودشون رو برامون کنار گذاشتند و گرفتیم آوردیم خونه، اما خوب تو مهمان سرا غذا خوردن هم یه مزه ی دیگه داره.

++ ما هم بالاخره و به لطف خدا برگشتیم. یه روزی شمال موندیم که همسر جان بتونه بره سر مزار مادر و بدرش. و الان نشستیم منتظر دختر جان که تا عصری امتحان داشته و الان تو راه خونه هستش. دلمون براش یه ذره شده.


مشخصات

آخرین جستجو ها