سلام

نشسته بودم دم در یکی از حجره های توی حرم امام حسین علیه السلام و "زه" سرش روی پام بود و خوابش برده بود. بچم سرماخورده بود گلوش درد می کرد و حالش خوب نبود!

منتظر "زی" بودم که از زیارت برگرده و چشم میگردوندم بین زایرا تا ببینم کی میاد، که یکدفعه یه چهره ی آشنا دیدم! چند متریم بود. صداش کردم "ر" جان، "ر" جان!  تا منو دید اومد طرفم. با دخترش رفته بودن زیارت و تازه داشت برمیگشت و هنوز اشک هاش رو صورتش بود.

دیدن چنین خوبی تو اون مکان مقدس خیلی لذت بخش بود. اومد جلو دست دادیم و اولین حرفی که هر دو همزمان با اشک به هم گفتیم این بود: الهی همیشه تو همین جاهای خوب همدیگه رو ببینیم!

بعد برگشت گفت باور کن همین الان کنار ضریح یادت بودم و دعات کردم! هم ذوق کردم و هم تو دلم گفتم: چه خوبی تو، من اما فقط بچه های یاد ماه رو کلی دعا کردم و چند نفر بیشتر یادم نیومد!

چند دقیقه بیشتر نه ایستاد اما هنوز مزه ی دیدنش تو دلم هست.

یکی دو هفته قبل اربعین بعد از جلسه، ازش پرسیدم راهی هستی؟ یکهو چشمای درشتش به اشک نشست! گفت: همسرم شب خوابیده صبح بیدار شده میگه استخاره کردم بد اومده شما بیاین اربعین!!! من و بچه ها خودمون پول جمع کردیم و کلی تلاش کردم شرایط سفرو آماده کنم اما اومده میگه نمیشه برید!

گفتم خوب میگفتی چرا بجای ما استخاره کردی؟! گفت منو که میشناسی دوست ندارم با مرد کل کل کنم و اشک ریخت. از قبل اخلاقش رو می دونستم و می دونستم که شوهرش چندان خوش اخلاق نیست! گفتم اصلا بی خیال اون شو، متوسل بشو به خود حضرت و حضرت مادر! روزیت باشه حل میشه.

چند روز بعد تو هیات تا منو دید گفت: نااااادم! حل شد! شوهرم راضی شد ما رو ببره. و من بار دیگه معجزه ی لطف و کرم ارباب رو دیدم.

و حالا دیدنش تو حرم خیلیییییی لذت بخش بود.

این عزیز از وبلاگ نویسای قدیمی بلاگ هست، که اول تو بلاگ شناختمش بعد تو اینستا فهمیدم دختراش هیات دخترامون میان و تازگی هم که شده هم کلاسی ِ یادِ ماهمون! و از دوستای بسی عزیز!


+ قسمت باشه چند تکه از قشنگی های این سفر رو مینویسم ان شاء الله.


مشخصات

آخرین جستجو ها